علیعلی، تا این لحظه: 14 سال و 19 روز سن داره

قدم به قدم با علی عزیز مامان و بابا

برگشت از مشهد

سلام. به لطف خدا علی از مشهد برگشت. حسابی بهش خوش گذشته بود فقط دوری از ما اذیتش کرده بود. می گفت دوباره هم میرم اردوی مشهد ولی تو هم باید بیایی... موقعی که بدرقه اش کردیم هم تصمیم داشتم براش آش پشت پا بپزم و هم برگشتش شله زرد بدم. دوست داشتم یه سفره هم براش بندازم ویا نذری بپزم پخش کنم در صورتی که اذیت نشم. آش رو پختم اما وسطش بابایی آمده میشد بره مراسم بروجن. خلاصه در پایان آش پخش کردن آش نخورده رفت. محمد هم یکی دو قاشق خودم هم همینطور...این از آش. چون عمو اینا اومده بودن شیراز و بابایی هم دوست داشت دعوتشون کنه و از اون طرف داداش زن دایی و همینطور عمه بزرگه رو هم دعوت کنه و چون علی جون هم برگشته بود تصمیم گرفت سفره بندازه من هم...
30 شهريور 1398

چی میشه آقا منو کفتر گنبد کنی راهیه مشهد کنی

پس از پایان تابستان پر مشغله خانواده ما دهه آخر شهریور خدا بخواد کمی سرمون خلوت شده. هر کی به نوعی در گیر بود. بابایی در کنار درگیری های شغلی اش بعد از اسکان و ارسال خواهر زاده اش سر کار و جاگیر کردن یک پدیده جامگیر! در شیراز و به دنبال اون ایجاد انگیزه دادن و کار جور کردن و خانه جور کردن و جابجایی عمه بزرگه بود. این قسمتی از مشغله اش بود. جابجایی عمو هم خانی بود برای خودش با پیگیری عمه و آنا و آغا جهت بلند نمودن مستاجر قبلی به ظاهر بی خیال و در باطن خدا داند!!! علی رو کلاسهای کار آفرینی، ووشو، نقاشی و زبان گذاشتم که خودش هم به ترتیب همین امتیاز ها رو به این کلاسها داد و مصر بود که تابستون بعدی کلاس با رتبه آخر حذف میشه!!! اینجور پسر ع...
20 شهريور 1398
1